حل شده بودم ولی هروقت قرار بود چیزی را از دست بدهم ٬ فکر می کردم. همیشه می ارزید. همیشه از دست می دادم.
همان که " آن " میخواست شدن ، لذت بدمزّه ای داشت. قیمت داشت.
هیچ چیز نمی مانَد ، وقتی بها را داده باشم ، ولی نگرفته باشم.
حالا این ِ لعنتی کجاست ؟ ...
نمی توانم بخندم ، حرف بزنم ، داد بزنم ، ناراحت باشم ، نمی توانم حس کنم ...
یک پوسته ی خوب باید بخرم و دور خودم بپیچم که هیچ کس نتواند انسان نبودنم را بستاید.
بستاید ... آدمها اینجا ، انسان ها را دوست ندارند.
" توی استیصال آدمها ، توی خدایا غلط کردم ها ، ... "
هر آدمی یک بار در طول عمرش باید ساعت ۱۰ شب تکیه بده به یکی از ساختمونای دور میدون ونک ٬ Fade to Black رو با مکس ولوم گوش بده ، زل بزنه به کفش ها.
و ایمان بیاره ؛
"نگه جز پیش پا را دید ، نتواند ،
که ره تاریک و لغزان است .
وگر دست محبت سوی کس یاری،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ،
که سرما سخت سوزان است ."
پ.ن :خوشحال بودیم وبلاگمون تبلیغات نداره ها.
این هم یک جور بچگی ست که می نشینم ، زل می زنم به لاک پشتم که ساعت ها دست و پا میزند و می چسبد به شیشه ی ظرف ، و همین طور اشک هایم می ریزد.
... همین و این می شود تمام بودنت.
من که هیچ ندارم جز یه بودن ؛ این بودن ِ جز را هم به باد دِه ...
اگر شمائم مثل من جایی باشید که سهم همه رو دادن جز شما ٬
چیزایی که واسه همه فراوونه و مجانی ٬ واسه ی شما آرزوئه ٬
همونجا ایمان میارید به طلوع.
ایمان میارید به طلوع.
+ این روزا که میگذره ٬ خوبم ٬ ...
خیلی خوبم ٬ این که تو هستی ...
عالیه.
حیف که می دونم ... تو نظام یک سقوطی و نه بیشتر.