تا دریا ...

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.

تا دریا ...

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.

گذشت.


بدترین اتفاق در دنیا این نیست که یک سال مجبور باشی با آدم هایی که تفاوت محض اند ، تصمیم مشترک بگیری.

حتی این هم نیست که مجبور باشی در جواب همه ی جمله هایی که عقاید صاحبشان را داد می زنند ، داد می زنند ، سکوت کنی.

این هم نیست که تو را مجبور کنند وقتت را صرف چیزهای تنفربرانگیز کنی عوض تمام بهشت هایی که پشت در اتفاق میفتند و خاطره می شوند.

بدترین چیز در دنیا این هست که بعد از یک سال ، نگاه کنی و ببینی دلت برای این عقاید متفاوت تنگ می شود ، برای سر و کله زدن و قانع کردن. 

دلت برای تعجب از اختلاف های انقدر بزرگ تنگ می شود. 

نگاه کنی و ببینی اختلاف ها کم شده ، تو شدی - خیلی ساده - همان چیز نفرت انگیز.


گذشت و گذشتیم و دارد می گذرد. [ ترجیحا روزی چندین دفعه تکرار شود.]

از این گولّه‌های زندگی


آدم هایی هم وجود دارند که برعکس همه ی ما برای زندگی کردن خلق شده اند و اگر همین طور نشسته باشی و در حالی که حواسشان جای دیگه‌ست، خیره بشوی به حرکاتشان ، باورت نمی شود که این چیز بتواند نباشد.


  " اگر همین حالا یک نفر به من خیره شده باشد،لابد فکر می کند: چقدر عجیب که این هنوز زنده‌ست.

بدبخت باور نمی کند من هستم. " - از مجموعه مونولوگ ها -


آدم ها صرفاً مجموعه-علایق اند.

" سبکی تحمل ناپذیر بار هستی* " را به خاطر وجود علایقشان تحمل می کنند.تمام داشته‌هاشان آینه‌ی علایق‌شان می شود و علایق،آن ها را متفاوت می کنند و مردم به خاطر علایقشان آن ها را دوست دارند/از آن ها متنفرند و نهایتا بعد از مرگ علایق‌شان تنها چیزیست که اطرافیان را یاد آن ها میندازد. 

گاهی هست که این ها کم رنگ می شوند ، کم رنگ تر می شوند ... و  پیر می شوی.

پیر شدن یعنی بی علاقه بودن.

و در چنین شرایطی باید مُرد. 


* این عبارت : نام کتابی از کوندرا.