تا دریا ...

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.

تا دریا ...

یک تسلّا هست و بس : رود بی آرام را تا کام دریای عدم یک دو گامی بیش نیست.

نشود فاش ِ کسی ...


حتماً انتظار ندارید به این راحتی ها از اوّل تا ته ش را بنویسم و شما با چند نگاه کوتاه از رنگی ترین اتفاق این روزهای من عبور کنید.این اتفاق را باید گرفت ؛ 

لحظه لحظه ش را مدّت ها زل زد ... 


می خواهم تا ابَد در همین جا و همین لحظه بایستم.

می خواهم این لحظه ها را کِش بدهم : دقیقه ها ، سالها ، ابدیّت ها ، ... 


عبور نمی کنم. به عبور فکر نمی کنم.

می ایستم.

کنار راز خیلی بزرگ ِ کوچکم.

تا بارها و بارها از نو تکرار شود ؛ از نو اتفاق بیفتد ... 


واژه واژه ... 
من بیزارم از این همه واژه های مکرّر که مجبورم درشان حرف بزنم. سعی می کنم بیشترین ربط را پیدا کند با چیزی که در اصل باید باشد. 
نمی شود. پیدا نمی کند.
من خواب دیده ام - بارها-. 
خواب ِ " گشتن " و " پیدا نکردن ". 
و نه پیدا نکردن چیزی که دنبالش هستم،
پیدا نکردن جایی که در آن بگردم ... 
کافی نیستند. بس نیستند. باید واژه ساخت ...
 برای تمام نگاه هایی که واژه ای برایشان نیست. 
باید برای سکوت واژه بسازیم ، برای دیوانگی موسیقی ، برای سفیدی بیش از حدّ   دوستی هایمان ، برای خدا باید واژه بسازیم. 
باید یک زبان درست کرد از تمام آنچه بین من و تو بی نام مانده.  


گذشت.


بدترین اتفاق در دنیا این نیست که یک سال مجبور باشی با آدم هایی که تفاوت محض اند ، تصمیم مشترک بگیری.

حتی این هم نیست که مجبور باشی در جواب همه ی جمله هایی که عقاید صاحبشان را داد می زنند ، داد می زنند ، سکوت کنی.

این هم نیست که تو را مجبور کنند وقتت را صرف چیزهای تنفربرانگیز کنی عوض تمام بهشت هایی که پشت در اتفاق میفتند و خاطره می شوند.

بدترین چیز در دنیا این هست که بعد از یک سال ، نگاه کنی و ببینی دلت برای این عقاید متفاوت تنگ می شود ، برای سر و کله زدن و قانع کردن. 

دلت برای تعجب از اختلاف های انقدر بزرگ تنگ می شود. 

نگاه کنی و ببینی اختلاف ها کم شده ، تو شدی - خیلی ساده - همان چیز نفرت انگیز.


گذشت و گذشتیم و دارد می گذرد. [ ترجیحا روزی چندین دفعه تکرار شود.]

سلام. من یک گیج هستم.


_ چی انقدر مشغولت کرده؟ 

_ دارم لیست کتاب نمایشگاه کتاب می نویسم ، حواسم هست که این هفته روز ِ "بهترین" هست ، سعی می کنم آرام باشم ، خودم را برای امتحان ها حاضر کنم ، دارم می دوَم دنبال زمان ، باید یادم باشد دنبال کار پروژه هم باشم ، یادم باشد حرف بزنم ... ، ...

_ زندگی هم بکن. منظورم چیزی به جز مثل گیج ها دور خود چرخیدن است.

_ آها ، بروم. باید یادم باشد بگذارم بروم.



Consequences

 

چون چیز خوبی کنار من نیست تا خیره نگاهش کنم و حواسم پرت شود.

چون دلم چیزهای رنگی رنگی می خواهد.

چون جایی که هستم تهران است.

چون از تمام Build up Hope ها و Failure ها خسته ام.

چون به شکل مسخره ای هیچ کس،هیچ وقت ، هیچ جا حسّ خوبی ندارد.

چون من برای همه نگرانم. من برای کم شدن ها نگرانم ، برای تعداد حلقه ها نگرانم ، من برای کثیفی آجرها نگرانم ، من برای عصبانیت آسفالت نگرانم و من برای لحن سلام تو نگرانم.


به خاطر تمام این ها ، احوال پرسی نکنید.

به خاطر تمام این ها.